امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

عکسهای امیرعلی در آتلیه

قشنگترین مامان ،چهارم یا پنجم عید بود که منو بابایی شما رو بردیم آتلیه ،عکاسی پیوند تمام تلاش خودش رو کرد با همکاری من و بابایی که عکسهای شما رو به بهترین وجه ممکن برای ما ظاهر کنه .بابایی در خندوندن پسری خیلی تلاش کرد .امیدوارم وقتی بزرگ شدی شما هم مثل منو و باباجون لذت ببری . عزیزم این عکسهای مربوط میشه به شش ماهگی شما   عزیزم اگر کیفیت عکسها پایین اومده شرمنده ام .برای اینکه من با گوشی از روی عکسها عکس گرفتم بابایی دست شما درد نکنه که منو بردی عکاسی .مامان جونی دست شما هم درد نکنه که باعث و بانی شدی (روی همگیتون رو میبوسم ) ...
28 ارديبهشت 1392

دستمال سر امیرعلی

 سلام عزیز مامان ،قشنگترینم ،مایه آرامشم خوشگل مامان شما از کلاه خیلی بدتون میاد وقتی کوچکتر بودی کلاه که سرت میکردم کلی گریه میکردی و حالا یادگرفتی کلا، کلاه رو از سرت در بیاری. پسرم چهارشنبه ای رفتم بیرون و این دستمال سر رو برات خریدم تاالان در صورتی که روی چشمات نیاد بدت نمیاد و جیغ نمیزنی .عزیزم خیلی خوشگل شدی   ...
28 ارديبهشت 1392

التماس دعا

سلام عزیز مامان،پسرم خوشگلم عزیز مامان و همه دوستان وبلاگی خواهش میکنم که برام دعا کنید اگر حاجتم برآورده بشه کلی دعاتون می کنم .
25 ارديبهشت 1392

امیرعلی آماده بیرون رفتن

سلام مامان جونم .پسرکم خوشگلکم مامانی چند شبی هست که شبها نمیخوابی و صبح ها می خوابی ،اصلا به فکر مامانی نیستی نمی دونم باید چیکار کنم .هر وقت شب که چشمهایم باز می شود بیداری و شیر میخوری می خوابی و باز تا چشم باز میکنم بیداری .هر روز صبح در اداره خواب دارم .و شما صبح ها میخوابی خاله جون میگه صبح به زور از خواب بیدارت میکنه و شب باید با کلی مکافات بخوابونمت . غروب چهارشنبه بود که به بابایی گفتیم اینکه نمیشه شما همش بیرونی و سرکار و ما باید با پسری خونه باشیم باید شب ما رو ببری بیرون برای شام قبول کرد ولی وقتی دیدیم بابایی رو، احساس کردیم حال خوشی نداره و همراه با درد ما را همراهی کرد .ولی دستش درد نکنه خیلی وقت بود اینطوری با هم نبودیم ...
22 ارديبهشت 1392

adsl

بالاخره ما هم adslدار شدیم هوررررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااا دست باباسعید درد نکنه .عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم خیلی زیاد ...
21 ارديبهشت 1392

گل ریزون پسر

امیرعلی خوشحال میشه عکساش رو ببیند امیر علی با شروع گلها خیلی ترسید       با خنده هاش حواس همه رو پرت میکرد که گلبرگها رو بخوره   ...
17 ارديبهشت 1392

امیرعلی و بابا سعید

امیرعلی پسر مامان و نفس بابا در جمع دو خانواده پدری و مادری، امیرعلی کوچکترین عضو خانواده هست .و بچه های دیگه با اختلاف چهارسال از گل پسری بزرگترن .کلا امیرعلی بیشتر با بزرگترهاست .و به قول یکی از دوستانم امیرعلی نباید خیلی شیطون بشه ولی بگم از امیرعلی و باباش .کلا گل پسر ما باباییش رو خیلی دوست داره با اینکه شاید در کل دو سه ساعت بیشتر نبینه باباش رو در روز  ولی عاشق باباجونش هست .پسری وقتی خوابیده من به باباجونش خبر میدم که حتی زنگ خونه رو نزنه و با کلید در رو باز کنه که پسری بیدار نشه اما با کلید انداختن باباجون امیر علی از خواب بیدار میشه و حالا این پدر و پسر هستند که با هم کلی دل و قلوه میگرن .بابایی پسری کلا خیلی شیطون هست و کلی...
17 ارديبهشت 1392

امیر علی در جمع خانواده پدری

سلام مامانی من، قربونت برم عزیزم امیرعلی پسرم، دیشب  رفته بودیم خونه مادرجونی  (مامان بابا سعید) و پسرم چند تا عکس خوشگل با مامان جونیش و دخترعمه های گلش گرفت که قرار شد امروز من بزارم توی وبلاگش .شما نوه آخر خانواده باباجونی هستی .همه کلی دوست دارن. امیر علی در بغل مادرجونش این عکس برای 5 ماهگی امیرعلی هست وقتی مادرجونی زائر کربلا بود گفتم اینجا خالی از لطف نیست که این عکس هم دیده بشه امیر علی در آغوش دو دختر عمه گلش (فاطمه و آذین ) امیر علی در بین بادکنکها این عکس رو با همکاری دو تا دختر عمه گلت گرفتم مامانی و با کلی استرس از طرف بابائی که اگر بادکنکها بترکه بچه ام میترسه و............. عاش...
17 ارديبهشت 1392

پیرهن مردونه

سلام قشنگترینم عزیزم پسرم امیر علی امروز داشتم عکسهای پسر گلم رو میدیم که دیدم ای بابا من کلی آرزو داشتم پسرم رو با پیرهن مردونه ببینم و با کلی ذوق و شوق توی دوران بارداری دادم برای گل پسری یک پیرهن مردونه چهارخونه بدوزند که گل پسری بپوشه ولی عکساش رو یادم رفته توی وبلاگش بزارم بالاخره سریع دست به کار شدم و اومدم تا عکسها رو بزارم که  همه ببینند این پیرهن مردونه عید امیر علی هست که دادیم برای گل پسر دوختن ...
16 ارديبهشت 1392